یک نوشت

دست نوشته های من . . .

تناقض

در زمان ۲۲:۳۶ ارسال توسط یک نویسنده 0 نظرات

جمعه شب خانه ی خالمینا بودیم. من فکر می کردم که دائیمینا هم میان. آخه دو تا تازه عروس داریم. همین باعث شد که کلی به خودم برسم و یک ساعت جلوی آینه از هیچ کاری اعم از اتو کشیدن ، سشوار ، ور رفتن با موها و . . . دریغ نکنم. شاید فقط پنجاه بار هم بند لباسم رو چک کردم که کج و کوله نباشد.(بندی که مثله یک کراوات کوچک از پشت گردن می آید)
شاید دیگر حدس زده باشید. وقتی رسیدم ، دیدم هیچ خبری از آنها نیست. وقتی رسیدم و روی مبل نشستم احساس کردم که با بقیه تناقض دارم. بخاطر نگاه های سنگین بقیه هم یـــِکــَــمــکی خجالت کشیدم. اما در کل از تیپ خودم راضی بودم. همین می خواستم بگم در کل ، کلی ضایع شدم رفت.

0 دیدگاه برای مطلب "تناقض"

ارسال یک نظر