یک نوشت

دست نوشته های من . . .

عقده ی ادیپ من

در زمان ۲۱:۱۱ ارسال توسط یک نویسنده 0 نظرات




این داستان یکی از بهترین داستان هایی است که من تا به حال خوانده ام. پیشنهاد می کنم حتما آن را بخوانید. ابتدا خواستم از روی کتابچه ای که دارم این داستان را برایتان بنویسم اما بعد وقتی دیدم در وب هست ، تصمیم گرفتم لینک داستان را برایتان قرار دهم. این داستان نوشته ی فرانک اکانر(Frank O'Connor) ایرلندی است. قبلا یکی دیگر از داستانک های فرانک عزیز را لینک کرده بودم. این داستان درمورد سرگذشت یک پسر بچه ایست که پدرش در جنگ است و او را کم می بیند. وقتی پدر از جنگ باز می گردد اختلافات و اتفاقات جالبی میان پدر و پسر می افتد و . . .
می توانید این داستان را از اینجا بخوانید.
ادامه مطلب

خطای دید

در زمان ۱۲:۱۷ ارسال توسط یک نویسنده 0 نظرات

حتمن تا به حال برای شما هم اتفاق افتاده که وقتی به ابرها نگاه می کنید ، هر کدام را به یک شکل می بینید. همانطور که می دانید این پدیده حاصل خطای دید شماست. من هم از این پدیده در امان نبوده ام و هر از چندگاهی برایم حادث می شد. این بار ، روی مبل لم داده بودم و به صفحه ی تلویزیون خیره شده بودم که نگاهم به فانوس تزئینی ای که مادرم خریده بود افتاد و آن را به شکل یک پیرمرد دیدم.

بله! این همان فانوس است که گفتم.
با مشاهده ی تصوی مذکور ، بسرعت کاغذ و قلم را فراهم و شروع به کشیدن کردم. این طرحیست که با یکسری تغییرات روی طرح اولیه حاصل شده و در واقع طرح ثانویه است:

و این هم طرحیست که با کمی رنگ آمیزی در فتوشاپ بدست آمد:

ادامه مطلب

یک اتفاق عجیب!

در زمان ۱۲:۲۲ ارسال توسط یک نویسنده 0 نظرات

پنجشنبه شب داشتیم توی هفت حوض می گشتیم ، یه لحظه دیدم یکی صدای ظبطشو تا ته بلند کرده و آهنگ تتلو رو گذاشته. برگشتم دیدم اتوبوس BRT هستش!
ادامه مطلب